برخی کتابخوانها نمیتوانند کتابی را که از آن لذت نمیبرند رها کنند. حتی اگر شما آخرین انسان روی زمین باشید که تمام وقتتان را صرف کتاب خواندن میکنید باز هم قادر نخواهید بود تمام کتابها را بخوانید. ما باید بپذیریم که وقتی دست از زندگی میشوییم، کتابهای متعددی را پشت سرمان جا میگذاریم که حتی فرصت نکردهایم ورقشان بزنیم؛ کتابهایی که میتوانستند تأثیر شگرفی روی ما بگذارند. تصور کردنش سخت اما نشأت گرفته از واقعیت است!
اگر در حال خواندن کتابی باشید که دوستش ندارید، مدام تعداد صفحات باقیمانده را میشمارید و به آن فکر میکنید. انبوه کتابهای روی میزتان نام شما را فرا میخوانند. اما به همان دلیل شما همچنان در حال سر و کله زدن با آن کتاب هستید. اگر این یک فیلم بود، شما براحتی کنارش میگذاشتید. اگر یکی از سریالهای نتفلیکس بود، رهایش میکردید و دیگر هرگز به آن فکر هم نمیکردید. اما این کتاب است و شما احساس تعهد بیشتری به آن میکنید، بنابراین برای شما سخت است که به سادگی رهایش کنید. وقتی من روی خواندن کتابی وقت میگذارم اما یک باره رهایش میکنم، احساس میکنم وقتم تلف شده است. بنابراین برای جلوگیری از این احساس، ما وقت بیشتری را تلف میکنیم و به خواندن کتاب ادامه میدهیم.
بهجای آن، اولین لحظهای که کتاب را گشودید، به یاد آورید تا ببینید وقت چندانی صرف آن نکردهاید. شما به اندازهای وقت صرف خواندن این کتاب صرف کردهاید که بتوانید بفهمید این کتاب مناسب شما نیست. انسانها دوست ندارند از کتابها شکست بخورند. ما میتوانیم ببینیم که در صفحات باقیمانده اندیشهای مطرح شده که میتواند وقتی که طی هفتههای پیش برای آن گذاشتهاید را توجیه کند. گاهی اوقات این خیال درست است اما بیشتر اوقات بیشتر از آنکه قانون باشد، یک انتظار است. میتوان گفت این نشأت گرفته از یک نوع خودخواهی هم است. وقتی ما کتابی را تمام میکنیم، این به فهرست موفقیتهایمان میافزاید. اما وقتی کتابی را ناتمام رها میکنیم، این به بار روی دوشمان افزوده میشود. ذهنتان را مشغول میکند و گاه به گاه در قالب یکی از شکستهای زندگیتان خودی نشان میدهد.اما نباید چنین باشد. زمین گذاشتن کتابی که برای شما نوشته نشده، لذت بسیار زیادی دارد. این نشانهای از آزادی و کنترل است. مثل این است که رابطهای مخرب را تمام کنید. این تقصیر شما نیست که کتاب جذبتان نمیکند. البته تقصیر کتاب هم نیست. فقط این کتاب برای شما نیست. البته که کنار گذاشتن آن راحت نیست اما باید این را امتحان کنید و احتمالاً بزودی احساس خوبی از آن پیدا خواهید کرد.
پسرک مشق شبش را ننوشته است و بهانه های خیلی عجیبی نیز برای این مشق ننوشتن می آورد. مانند اینکه بشقاب پرنده او را یده است یا سوسمارهای غول پیکر به محله ی ما حمله کرده اند و … تمام این اتفاقات همان حال و هوای دنیای کودکی را دارد. همان خیال پردازی های عجیب و طنزگونه. نویسنده با اغراق در بهانه هایی که کودکان وقتی مشق های شان را ننوشتند می آوردند, دنیایی پر جنب و جوش و عجیب ساخته که کودک و بزرگسال از آن لذت می برند, دنیایی زندگی, تخیل, حرکت, هیجان و لذت.
مشق شبم را ننوشتم چون …
بگو ببینم چرا مشق شبت را ننوشتی, ها؟»
اجازه خانم, مشق شبم را ننوشتم چون … هیزم های ما ته کشید, من هم برای گرم نگه داشتن خانواده فداکاری کردم و از دفترهای مشقم گذشتم. پنگوئنی پیدا کردیم که راه خانه اش را گم کرده بود. ما هم مجبور شدیم طفلکی را برداریم ببیریم قطب شمال… ولی پنگوئن ها که قطب جنوب زندگی می کنند!» دقیقا! برای همین وقتی متوجه اشتباه مان شدیم, برش داشتیم و بردیمش به آن یکی قطب …
سیرک آمد و من و برادرم را ید. خانواده ی ما در حیاط پشتی خانه مان نفت پیدا کردند.
گاهی شکایت از روزگار می شود عادت، و نقد دیگران می شود تکرار هر روزۀ ما. تا بدانجا که خودمان را در میان این هیاهوی ساختگی گم می کنیم! آن منِ من کجاست؟ او که دست کم اگر نتواند دنیا را تغییر دهد، با جنبشی در خود، جهانش را از نو می سازد. خواندن چند سطری از احوالات انسان آرمانی روحمان را آرام و زلال می کند و در آینه اش به خویش نظری افکنده و قیاسی می کنیم بین آنچه هستیم و آنچه باید باشیم.
(برگرفته از کتاب "جوانمرد نام دیگر تو" اثر عرفان نظر آهاری):
جوانمرد گفت: خدایا چرا این همه باخبرم می کنی از هر خار جهان و از هر خون جهان و از هر اندوهش؟ چرا جهان به این بزرگی را در تَن کوچک من جا داده ای؟
خدا گفت: جهان را در تو جا داده ام زیرا جوانمرد نخواهی شد، مگر آنکه جهانمرد باشی!
هیچکس جرئتش را ندارد
نویسنده: حمیدرضا شاهآبادی
نـاشـر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
همه ما در زندگی ترسهایی داریم؛ ترسهایی که هرچه قدر هم بزرگ باشد، گاه ناچاریم در مسیر زندگی بر آنها غلبه کنیم و کارهایی انجام دهیم که هیچکس جرئتش را ندارد».
فتّاح» یک نوجوان باهوش و مهربان است که در کودکی پدر و مادرش را همزمان بر اثر حادثهای از دست میدهد و با پدربزرگ و مادربزرگش در یکی از روستاهای نزدیک کرمانشاه زندگی میکنند؛ اهالی روستا یک ترس بزرگ دارند که این ترس برای فتّاح از سایرین بزرگتر است؛ اما حس قدرشناسی این نوجوان نسبت به پدربزرگش، باعث میشود با پای خود به مقابله با این ترس برود و برای این کار بر روی کمک و همراهی حمید» دوست صمیمیاش نیز حساب میکند و در ادامه قادر و یونس نیز با آنها همراه میشوند.
آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد. وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد.
طرح و برنامه نیستند، نمی شود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت.
دارایی نیستند، نمی شود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمی شود به نام زدشان.
آدم ها موسیقی اند، نواخته می شوند، ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند، ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.
اگر روزی دیدی که از دست آدم ها بسیار دلخوری، به این فکر کن که آدم ها را با چه چیزی اشتباه گرفته ای!
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، طرح سراسری عضویت رایگان در کتابخانههای عمومی به مناسبت فرارسیدن بیست و هفتمین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران و بزرگداشت روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار، ۲۵ آبانماه در تمامی کتابخانههای عمومی کشور انجام میشود.
همچنین از تاریخ ۲۳ لغایت ۳۰ آبان جرائم دیرکرد به شرط تحویل اصل کتاب بخشیده خواهد شد.
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
غزل 765 - دیوان شمس مولانا
خداوند الموت کتابی است نوشتهٔ نویسندهای فرانسوی به نام پل آمیر و با ترجمهٔ فارسی ذبیحالله منصوری. موضوع کتاب نهضت حسن صباح است.
الموت منطقه ای واقع در جنوب غربی دریای مازندران بود که منطقه ای کوهستانی بشمار می آید و در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار میرفت.
حسن صباح که در الموت زندگی میکرد یک آریایی نژاد محسوب میشد و پیروانش اسم او را بدون علی ذکره السلام بر زبان نمی آوردند و همچنین او را خداوند الموت مینامیدند.
حسن صباح یا خداوند الموت در واقع رهبر و امام فرقه باطنی” شمرده میشد. فرقه باطنی فرقه ای از مذهب اسماعیلیه است که مثل تمام شیعیان، علی بن ابیطالب را امام اول میدانست و فرزندان او را تا امام جعفر صادق امام میشمرد. ولی بعد از امام جعفر صادق عقیده داشت که پسرش اسماعیل امام است، نه پسر دیگرش امام موسی کاظم. دوران قدرت الموت از قیامت القیامه یعنی سال ۱۱۶۴ میلادی زمانیکه کیش باطنی آشکارا خود را معرفی نمود و جنگ کرد، شروع شد، و هنگام حمله هلاکوخان خاتمه یافت، یعنی ۹۵ سال دوران قدرت باطنی ها طول کشید.
کتاب خداوند الموت، توسط مترجم مشهور ایرانی ذبیح الله منصوری به زبان فارسی ترجمه شده است. ذبیح الله منصوری مینویسد: برداشتی که در این کتاب از نهضت حسن صباح شده، غیر از آن است که تا امروز در کتب دیگر راجع به فرقه اسماعیلیه نوشته اند و از آنچه نویسنده این کتاب میگوید چنین استنباط میشود که نهضت حسن صباح، فقط یک نهضت مذهبی نبوده و آن مرد میخواسته که ایران را از تحت سلطه خلفای عباسی یا کسانی که از سلاطین و امرای محلی ایران بودند اما از خلفای عباسی گوش شنوا داشتند، برهاند.
نویسنده این کتاب پل آمیر در بخش پایانی میگوید:
با اینکه دوره قدرت الموت بیش از ۹۵ سال طول نکشید زبان فارسی بوسیله باطنی ها خیلی توسعه یافت و زبان عربی را عقب زد و در ایرانیان حس مناعت ملی که قرن ها خوابیده بود بیدار گردید.
داستان از کشیدن آب حوض به دست ابن مشغله شروع می شود و تا جایی پیش می رود تا از او مردی بسازد که از هر کار و هنری که در آن دستی داشته، بهره ببرد: از کار در چاپخانه گرفته تا حسابداری حجره فرش فروشی و .
ابن مشغله یا ابوالمشاغل» از جمله زندگینامههای منحصر به فرد است که شیوه نگارش آن با بسیاری از آثاری که در این زمینه تالیف شدهاند، متفاوت است. تمرکز نویسنده بر تشریح جزء به جزء برخی از حوادث در کنار قلم فوقالعاده گیرای او در ترسیم دقیق اتفاقات باعث شده تا این اثر یک سروگردن از دیگر زندگینامههایی که تا به حال نوشته شده است، بالاتر باشد.
گریزهایی که نویسنده یعنی نادر ابراهیمی در پارهای از موارد به مسائلی همچون دوستی، صداقت در کار، مقابله با رانتخواری و. زده، آنقدر خوب و مؤثر است که خواننده را همراه خود به دل حوادث آن سالها می برد و .
درباره این سایت